پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 1:40 :: نويسنده : DENA
خانووم... بعد از اینکه هفت هشت دفعه،ه ی اومدس و رفته س ودیده س و نخریدس،بالاخره ،باری آخر که اومدس ،یه دفعه دیگه هم پارچه رو دیدس ، اين دفعه ، كم و بيش پسنديده س و خبري مرگش خريدس. برده س ، برا اينكه بعدآ آب نرد و كوچیك نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش بريده س ، داده س خياط براش دوخته س ، پوشيده اس ، باهاش رفته اس عروسي، توعروسي كلي پزداده س، قر داده س ، رقصيده س ،…….. بعدش رفته س خونه ، كلي توش نيشسته س و غلطيده س وكپيده س . يه چند روز بعد دلشو زد ه س، رفته س پيرنو شيكافته س، دوباره شسته س، حالا پس اورده اس ! ميگد از رنگش خوشم نيومدس !! اين پارچه دون ، حج آقا ! لطفآ پولمو پس بديد…..! راستي راستي كه خيلي ناكس و نانجيب و پدر سوخته س !!! نظرات شما عزیزان:
|